اینجا محل جستجو و اکتشاف حرفهای نو است.
در موضوع آزاد افکار و چهرههایی را دنبال کنید که برای شما اهمیت دارند.
اگر میخواستید یک وعدهی روزانه از خواندنیها بسازید، چه موضوعات و نویسندههایی را کنار هم قرار میدادید؟
![]() Please Wait |
در تبلیغ جدید عطر کریستین دیور، ناتالی پورتمن شیشه عطری را که لابد با عصاره شکوفههای بهاری پر شده به صورتش میچسباند و جوری میخندد که انگار عطر جدید علاوه بر داشتن ویژگی خوشبویی، شوخطبع هم هست. البته اگر بخواهیم واقعبین باشیم، هیچ عطری نمیتواند آن طور خوب و حرفهای جوک بگوید، اما بعید میدانم کسی در این جمع باشد که به انرژی فوقالعادهای که از شیشههای عطر ساطع میشود شک داشته باشد. بوها پر از انرژیاند. بوی خوب قادر است دست نامرئیاش را زیر کمرتان بیندازد و شما را بلند کند و به سمت جهانی شیرین و دلچسب پرتاب کند. اگر صاحب یک کارخانه عطرسازی بودم، از جادوی بوها استفاده بیشتری میکردم. مثلا عطری با خاطرات دلنشین آدمها میساختم؛ نه برای اینکه آن را پیسپیس به گردن و پشت گوشهایشان بزنند، بلکه برای اینکه با باز کردن شیشه و داخل کشیدن عطرش به سوراخهای بینی و رسیدنش به مغز، جادو شوند و در خاطرهای فرو روند که شاید هزاران سال نوری ازش فاصله دارند. بوی جنگل خیس و آتشی که رو به خاموشی میرود، بوی خانه نقاشی شده و گلدان سنبل نزدیکیهای نوروز، بوی زغال و کباب چنجه، بوی ساندویچ کثیف سوسیس بندری و سس آتشین، بوی چمدانی پر از سوغاتی که از آن ور جهان آمده، بوی خیابانهای تهران اواخر شهریور، بوی کیک اسفنجی مادربزرگپز، بوی شوری دریا و شن روی تن آفتاب سوخته، بوی کیسه لوازم التحریر نو، بوی کوله پشتی جدید، بوی دفتر هشتاد برگ، بوی ماژیک، بوی پاککن، بوی خردههای تراشیده شده مداد رنگی. من از آنهایی بودم که همیشه وسطهای تابستان دلم برای مدرسه تنگ میشد. البته احتمالا این دلتنگی برای دوستان فرورفته در یونیفرم یک شکل و دیوانهبازیهای مخصوص کلاس بود، وگرنه بعید میدانم کسی دلش برای جغرافی و ریاضی و حرفه و فن تنگ شود. آخرهای تابستان بود که راهی فروشگاههای پررونق میشدیم و جوری دفترهای زیبارو را تندتند ورق میزدیم که انگار میخواستیم مطمئن شویم جدیجدی صد برگ دارند. یک طرف دیگر مخصوص فروش خودکار و رواننویس بود. خط میکشیدیم روی کاغذ تا شرافتشان را اندازه بگیریم؛ این لعنتی کمرنگ است، شرف ندارد. این یکی خوب و روان مینویسد، درود بر شرفت ای رواننویس پاکطینت.
یک دورهای هم معلمها پا را کرده بودند توی یک کفش که با خودنویس بنویسید تا خطتان خوب شود. دوست داشتند مشقهایمان را نستعلیق بنویسیم و نونها را پرت کنیم بالا و سینها را شبیه سرسرهای پرشیب بکشیم که به اعماق زمین میرود. خودنویس پردردسرترین نوشتافزار قرن بود. حدس میزنم نوشتن با پر عقاب از آن سادهتر باشد. یا بیخبر شاهرگش پاره میشد و از خطه گردن جوهر پس میداد و یکدفعه خودت را غرق شده در دریای خون سیاه میدیدی، یا وسط یک کلمه شش حرفی از نوشتن باز میایستاد و تو بودی و نوک تیز خودنویس بیجوهر که روی کاغذ جا میانداخت و حروف را حک میکرد و نوشتهات شبیه نقشه گنج میشد؛ نقشهای که نیاز به رمزگشایی داشت.
به گمانم همان ماههای اول، خود معلمها بیخیال خودنویسبازی میشدند و ما هم برمیگشتیم به آغوش رواننویسهای رنگارنگ استدلرمان؛ آنهایی که صاحب بسته بیست یا سی و شش رنگش بودند، ارباب کلاس به حساب میآمدند و گهگاه آن یشمی و سرخابی و طوسی ارزشمند را به صورت «تک زنگ» به دست رعایا میسپردند.
اما در این مراسم مقدس لوازم التحریر خری، انتخاب جامدادی هم آدابی داشت. جامدادی دکمهای، مخصوص سنین تکرقمی بود. لعنتی شبیه یک روبات فضایی شکستناپذیر بود که با فشردن دکمههایش رشد میکرد و فضای بیشتری را به رخمان میکشید یا از یک سوراخ، تراش بیرون میداد و از یک طرف دیگر خطکش ظاهر میکرد. خدابیامرز شعبدهبازی بود برای خودش.
جامدادی فلزی مخصوص دوران راهنمایی بود. قیافهاش از یک طرف شبیه تابوت دوبلکس بود و از طرف دیگر شبیه ظرف غذای کارمندهایی که ساعت دوازده و نیم با شور و هیجان به مراسم ناهار میروند و بعد خسته و با دور دهان نارنجی برمیگردند. جامدادی فلزی با آن ظاهر سفت و سختش، به نوعی در مقابل آن روبات فضایی، سمبل پختگی بود، اما متاسفانه آخرهای سال به خاطر سقوطهای مکرر تبدیل به یک تابوت اوراقی میشد. جامدادی مخصوص سالهای اول و دوم دبیرستان (یعنی دورانی که هنوز آنقدر خفن نشدهای که نیازی به جامدادی نداشته باشی) از آن پارچهایهای زیپدار بود که معمولا غیر از خودکار و سایر همنوعانش، چیزهای دیگری هم در آن پیدا میشد. توضیح بیشتری نمیدهم تا موتور تخیلتان روشن شود. بله، بوها ماشین زمان هستند. کافیست عطر لوازم التحریر ساخته شود تا با بو کشیدنش، یک دفعه آب روید و کوچک شوید و برنامه فردایتان را چک کنید و دفتر و کتابها را توی کوله پشتی بگذارید و مدادها را بتراشید و ساعت را کوک کنید تا فردا صبح راهی مدرسه شوید. جادوی بوها را دستکم نگیرید.
این مقاله قبلا در نوزدهمین شماره از هفتهنامه کرگدن در تاریخ 9 شهریور 95 چاپ و منتشر شده است.