اینجا محل جستجو و اکتشاف حرفهای نو است.
در موضوع آزاد افکار و چهرههایی را دنبال کنید که برای شما اهمیت دارند.
اگر میخواستید یک وعدهی روزانه از خواندنیها بسازید، چه موضوعات و نویسندههایی را کنار هم قرار میدادید؟
![]() Please Wait |
یکبار از عمهام پرسیدم: "خوبید؟" گفت: "نه." گفتم: "چرا... بهتون خوش نمیگذره؟" عمهام کمی نگاهم کرد و پرسید: "خوش گذشتن چیه؟"
همه ما کار و مشغله و گرفتاری داریم. مسئولیت و مشکلات بزرگ و کوچک و کمبود وقت و گرانی یا بیپولی برای همه هست. همه ما روزهای بیحالی یا بیحوصلگی را تجربه کردهایم. همه تنبلی را میشناسیم؛ اما یادمان باشد که گاهی، حداقل گاهی باید خوش گذراند. قدیمها فکر میکردم خوش گذراندن، وقت تلف کردن است اما حالا فکر میکنم که ما کار میکنیم، زحمت میکشیم، درس میخوانیم، تلاش می کنیم، صبوری میکنیم و قناعت میکنیم تا گاهی لااقل گاهی خوش بگذرانیم. برای همه ما شرایط و دورههایی بوده و خواهد بود که امکان خوشی و خوشگذرانی کم است و یا اصلا نیست ولی مواقعی که شرایطش هست و میتوانیم از زندگی لذت ببریم. عمه من نمیدانست خوش گذشتن چیست، باورتان میشود؟ مطمئنم در زندگی عمه من هم لحظات زیادی بوده که به او خوش گذشته است ولی یا آنقدر تعداد آن لحظات کم بوده، یا او آنقدر با لذت بردن از لحظات خوشی بیگانه بوده و یا آنقدر بیتوجه آن لحظهها را از دست داده بود که احساس میکرد اصلا نمیداند خوش گذشتن چیست و چطور میشود خوش گذراند.
ما میدانیم؟ چه جا یا جاهایی به ما خوش میگذرد؟ با کی یا چه کسانی به ما خوش میگذرد؟ چه کار یا کارهایی، اتفاق یا اتفاقهایی باعث میشود احساس کنیم خوش هستیم و خوش میگذرد؟ آیا میتوانیم گاهی، لااقل گاهی خوش باشیم و حواسمان باشد که خوش هستیم و همه چیز خوب است و دارد خوش میگذرد؟
اگر همه چیز سر جای خودش هست و زندگی بر وفق مراد است و از همه چیز راضی هستیم که هیچ ولی اگر در مود دلخوری و غر زدن و گله و شکایت از زمین و زمان هستیم و یا اگر همه چیز و همه کار به نظرمان تکراری و مسخره و بیمعنی شده است، پیشنهاد میکنم یک تغییر کوچک در برنامههای هر روزهتان ایجاد کنید. مثلا اگر هر روز صبح زود مجبورید از خواب بیدار شوید، یک روز غیرتعطیل مرخصی بگیرید یا حتی مرخصی نگیرید و تا لنگ ظهر یا هر وقت که دلتان میخواهد بخوابید، آنقدر که وقتی بیدار میشوید بگویید: "آآآآآآآآخیش... این همون خوابی بود که میخواستم." و اگر بیکارید و هر روز تا صلات ظهر توی رختخواب هستید، یک روز سه، چهار تا ساعت کوک کنید تا زنگ یکی از ساعتها مجبورتان کند بیدار شوید و بعد در هوای آزاد طلوع خورشید گلفام و نارنجی را نگاه کنید تا بتوانید بگویید: "اِ... پس صبح و طلوع آفتاب این شکلی است." و بعد خودتان را به یک صبحانه درجه یک مهمان کنید. نان سنگک یا بربری داغ با پنیر لیقوان یا نیمرو یا حتی کلهپاچه و بعد باز "آآآآآآآآآخیش".
اگر مدتهاست رژیم غذایی دارید و حواستان به خورد و خوراکتان هست و دائم گرسنهاید، یک روز میشود یک دبل چیزبرگر با سس و نوشابه خورد و دلی از عزا درآورد و بعد دوباره رژیم گرفت و با کمی ورزش کالریها را آب کرد. اگر دائم میخورید و میخورید و عین خیالتان نیست که چقدر چربی و گوشت اضافه آوردهاید، وقت آن است که یک روز لذت روزه و روزهدار بودن را رمضان نشده تجربه کنید و از خودتان راضی باشید. اگر هر روز ورزش میکنید، یک روز استراحت کنید و اگر مدتهاست ورزش نکردهاید، یک روز تکان مختصری به خودتان بدهید و بگذارید ماهیچهها کمی کشیده شوند و آن درد شیرین عضلهها دوباره یادتان بیاید. اگر هر روز با ماشینتان سر کار میروید، یک روز ماشین را بگذارید و پیاده بروید یا سوار اتوبوس شوید و اگر هر روز با اتوبوس میروید، یکبار مترو را امتحان کنید یا خودتان را به سوار شدن به تاکسی دعوت کنید. اگر موبایل دیوانهتان کرده و همهاش در حال چت و تلفن و پیغام و پیغامبازی هستید، یک روز موبایلتان را خاموش کنید و اگر یک روز نمیشود موبایل را خاموش کنید، نصف روز خاموشش کنید و اگر نصف روز هم نمیشود، دو ساعت خاموشش کنید و نفس بکشید.
اگر همیشه موسیقی سنتی گوش میکنید یکبار یکی از ترانههای محسن چاووشی را گوش کنید و اگر شبانه روز دارید به ترانه «عزیزم کجایی؟... دقیقا کجایی؟» گوش میکنید، یکبار هم شنیدن موسیقی کلاسیک را تجربه کنید.
انجام دادن یکی از کارهایی که مدتهاست میخواهیم انجام بدهیم و مدام امروز و فردا میکنیم. کارهایی هست که همه ما مدتهاست میخواهیم انجام بدهیم و مدام بادلیل و بیدلیل، بابهانه و بیبهانه انجام آن کار را عقب میاندازیم. مثلا سر زدن به عمه پیرمان یا بردن پیراهنی که گشاد است به خیاطی برای تنگ کردن آن، یا برنامه یک سفر دستهجمعی دوستانه یا خانوادگی و دیدن شیراز یا اصفهان یا اهواز یا دیدن فیلمی که بارها و بارها به ما پیشنهاد شده ولی همیشه گفتهایم حتما میبینیم و هر بار دیدنش را برای زمان مناسب گذاشتهایم... حالا دیگر زمان مناسب است و هیچوقت زمانی مناسبتر از این پیدا نخواهد شد. یکی از این کارها را که مدتهاست میخواهیم انجام بدهیم، انجام بدهیم.
و آخر سر پیشنهاد میکنم یک رمان کلاسیک را بردارید و بخوانید؛ از آن رمانهای قطور و گردنکلفت که لذت قصه و قصهگویی را دوباره یادمان بیاورد. از همانهایی که قله ادبیات و داستانگویی هستند. حالا دیگر وقت آن است که بعد از مدتها سراغ یکی از شاهکارهای ادبیات مثلا «جنگ و صلح» یا «تام جونز» یا «سرخ و سیاه» یا «مادام بواری» یا «برادران کارامازوف» یا «خانه قانونزده» یا «خانواده تیبو» برویم.
حالا دیگر وقت آن است که کمی خوش بگذرانیم.
این مقاله قبلا در 5امین شماره از هفتهنامه کرگدن در تاریخ 4 خرداد 95 چاپ و منتشر شده است.